شهید ستاری در تاریخ بیست و نه اردیبهشت ماه سال 1329 متولد شد و در 15 اسفند 1348 با حمیده پیاهور ازدواج کرد. وی در 15 دی ماه سال 1373 به شهادت رسید ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ همسر شهید ستاری در خاطرات خود از زندگی با وی میگوید: اولين سالگرد ازدواجمان، منصور يك نامه به من داد شبنم روي پاهايم آرام خوابيده بود منصور نشست روبهرويم و من آن را خواندم ساده زيبا و محبتآميز بود نوشته بود من هر روز بيشتر از پيش به زندگيام دل ميبندم به هر جهت شادم خوشحالم؛ از زندگيام از زنم و فرزندم و از خانوادهام؛ خانوادهاي كه گرمي محبت بر تمام لحظات وجود يك سالهاش حكمفرما بوده و به خواست خدا معتقدم و ايمان دارم كه هر روز بر ميزان اين علاقه بيريا افزوده خواهد شد به جمله آخر كه رسيدم، اشكهايم هم جاري شده بود نوشته بود حيف كه از كلمه عشق از بس كه به ننگ كشيده شده، ديگر بدم ميآيد، وگرنه رابطه بين خودم و حميده را بدان ميناميدم *♥♥♥♥*♥♥♥♥* نامه های عاشقانه | قسمت اول | شهید عباس دوران ◄ نامه های عاشقانه | قسمت دوم | محمدرضا ملک خواه ◄ نامه های عاشقانه | قسمت سوم | علیرضا اشرف گنجویی ◄ نامه های عاشقانه | قسمت چهارم | روح اللَّه خمینی ◄ نامه های عاشقانه | قسمت پنجم | محسن حججی ◄ نامه های عاشقانه | قسمت ششم | محمدرضا دستواره ◄ نامه های عاشقانه | قسمت هفتم | امین کریمی ◄ نامه های عاشقانه | قسمت هشتم | سیدرضا میرحسینی ◄
@~@~@~@~@~@ نامه عاشقانه یارو به دوست دخترش سلام بر تو ... میدونم صدامو شناختی پس خودمو معرفی نمیکنم شایدم نشناختی منم یارو آه ااای عشق، من چن روزه دلم گرفته و قلبم مثل یه ساعت دیواری هر دقیقه شصت لیتر آب را بر مجذور تقسیم بر متر مربع میکنه ، حالا بگو بقال سر کوچمون چن سالشه؟؟؟ امروز یاد آن روزی افتادم که من را دیدی ، و یک دل نه صد دل من را عاشق خودت کردی ، یادت می آید؟؟؟ ای بابا...عجب گیجی هستی یادت نمی آید؟؟ خیلی خنگی خودم میگم : اون روز که من زیر درخت گیلاس ،سر کوچه با بربری لبو کوفت میکردم ناگهانی پدرت تو را با جفتک از خانه بیرون انداخت و من مثل اسب به تو خندیدم خیلی از دست من ناراحت شدی ولی با عشق و علاقه به سمت من آمدی،خیلی محکم لگدی به شکم من زدی و رفتی آن لگد را که به من زدی برق از چشمانم پرید و عاشقت شدم و از آن روز به بعد من هر روز زیر درخت گیلاس می ایستادم تا تو را ببینم ولی هیچ وقت ندیدم اول فکر کردم که خانه تان را عوض کردید ولی بعد فهمیدم درخت گیلاس را اشتباه آمده ام یک گاب عکس خالی روی میزم گذاشته ام و داخل آن نوشته ام « عشگم » هر وقت آن را میبینم یاد تو می افتم و تصویر تو را به یاد می آورم،اینو هم بگم که خیلی گیرتی هستم هاااا مثلا همین دیروز داداشم داشت به گاب عکس نگاه می کرد دو تا زدم تو سرش و بهش گفتم مگه خودت ناموس نداری که به دختر مردم نگاه می کنی؟ راستی این شماره که بهم دادی خیلی به دردم خورد...هر روز زنگ میزنم و یک ساعت باهات درد دل می کنم و تو هم میگی مُشتَرَک مورد نظر در دسترس نمی باشد من که میدونم منظورت از این حرفا چیه!!؟؟ تو هم به من عشگ میورزی،مجه نه ؟؟ یه چیزی بهت میگم ولی ناراحت نشی...آخه گوسااااله این چه وضع ابراز عشگه؟؟؟ ناراحت شدی؟؟؟خاک بر سر بی جنبه ات، آدم این همه بی جنبه !!؟؟ من میدونم همین روزا سرتو میندازی پایین مثل بچه آدم میای خونه من...راستی داری میای سر راهت ده تا بربری با خودت بجیر... یه روز میام خواستگاری و خیلی گرم و صمیمی باباتو میزنم و چن تا شوخی دست هم باهاش می کنم تا همون اول زندگی باهاش رفیق شم...راستی کله بابات مثل نورافکن میمونه بعد از عروسی بهش بگو خیلی دور و بر خونه ما نیاد من آدم کچل میبینم مزاجم میریزه به هم چن وقت پیش یه دسته گل از باغچه برات چیدم که سر کوچتون دادم به یه دختره...فچررر بد نکن دختره داشت نگاه میکرد منم تو رو در واسی جیر کردم گل رو دادم بهش اون هم خنده ی ملیحی از ته روده کرد و رفت درسته دختره خیلی خوشگل تر از تو بود ولی چیکار کنم بیخ ریش خودمی راستی من عاشگ قورمه سبزی ام « البته بعد از تو » اگه خواستی برام درست کنی بی نمک باشه ؛ بسوزه،بد طعم باشه،همچی لگدی بهت بزنم که نفهمی از من خوردی یا از خر خلاصه اینکه بی قراری نکن .یه بیت شعر برات گفتم اگه خوشت اومد اومد ، خوشتم نیومد به درک بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم فکر نکن یاد تو بودم ول بودم اونجا میگشتم قربانت یارو ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○
*0*0*0*0*0*0*0* اسمت در شناسنامه هر چه كه باشد، فرقي نمي كند؛ در خانه به هر نامي كه صدايت كنند، فرقي نمي كند؛ زيرا هر آدمي چه مرد و چه زن، در زندگي بارها و بارها نامش سياوش خواهد شد و هر سياوشي ناگزير است كه براي اثبات حقانيتش از آتش بگذرد، براي اينكه بگويد راست مي گويد، براي اينكه درستي اش را نشان دهد مي داني؟ دنيا پر از حماقت كي كاووسان و حسادت سودابگان است. دنيا پر از هيزم دروغ و هيمه دسيسه است و هميشه كساني هستند كه هيزم بر هيزم مي گذارند و هميشه كساني هستند كه هيمه را بر مي افروزند دنيا پر از آتش بياران معركه است و هر كس به قدر توانش آتشي به پا مي كند؛ انسان يعني: حيوان كبريت در مشت اما از آزمون آتش ها و فتنه اخگرها، جز به پاي بي گناهي نمي توان گذشت؛ تنها لباسي كه در آتش نمي سوزد، لباس درستكاري ست، پيراهن معصوميت است، بالا پوش ايمان سال هاست نه قرن هاست كه همه ماه هاي من اسفند است و هفت روز هفته من ، سه شنبه آخر سال؛از شنبه تا جمعه منم و زور آزمايي آتش ها من اما از روي آتش ها نمي پرم، من از آتش ها مي گذرم، با پاي تاول زده، با جگر خون؛ آهسته آهسته، از دل آتش، از ميانه دود من اما نسوختن را آموخته ام و سال هاست دانسته ام آنكه آتشي را مي افروزد تا ديگري را بسوزاند، خود پيش از آن سوخته است من استخوان هاي زغالين بسياري را ديده ام با چشماني از خاكستر و گيسواني از دود كه نامشان آدم بود! جزغاله از حسد، كز داده از كينه، سياه از سنگدلي من هر روز از آتش مي گذرم و پايان هر روزم سه شنبه است، سه شنبه اي از سور و از سرور؛ سه شنبه اي از شور و از شكر من به سرنوشت گفته ام: من آن سياوشم كه سوگ سياوش را به شور سياوش بدل مي كنم آيين من اين است *********◄►********* عرفان نظرآهاری
o*o*o*o*o*o*o*o یه چیزیو میدونی هیچ وقت نمیبخشمت . . . . . چون بخشیدن یعنی فراموش کردن و من فقط نفرینت میکنم همین o*o*o*o*o*o*o*o
دو دقیقه پیش
در حال حاضر هنوز بخش چت راه اندازی نشده است
دو دقیقه پیش
یکمی صبور باش عزیزکوم درستش موکونیم
دو دقیقه پیش
تست برای پیام طولانی چند خطی
خط دوم
خط سوم